وقتی تنهایی تا مغز استخوانت نفوذ می کنه تمام روز از درد به خودت می پیچی و در حالتی نیمه هوشیار ، شروع می کنی به هذیان گویی .

آنوقت نهایت محبت اطرافیان بهت اینه که بگن : حالت چطوره ؟ 

.

.

.

و تو آرام آرام اشک بریزی 

نه از سر درد ، بلکه از سر " درد "

پ.ن: 

اهل رو نوشتن نبودم ، اما هم این درد لعنتی امان بریده و هم خلوتی و خاک مرگی که اینجا پیچیده ، جسارت نوشتن داده /

* امروز اربعین است . یاد 88/8/8 افتادم . روزی که همه در شادی بودند و من باز هم در این تب وحشتناک تنهایی می سوختم و هذیان گویی می کردم .


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Jeff نفت نیوز Chris استارت آپ panuielevator 10.10.10.23 کتاب وجزوه انتظار گرافیک هنرپیما مرجع کنکور ایران